سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ساکت می گردد تا سلامت بماند و می پرسد تا بفهمد . [امام علی علیه السلام ـ در توصیف مؤمن ـ]
امروز: دوشنبه 103 آذر 5

اسرار نماز در کلام امیر مومنان علی علیه السلام

جابر بن عبدالله انصارى گوید:

روزى به همراه مولاى متّقیان، امام على علیه السلام بودم، شخصى را دیدیم که مشغول نماز است، حضرت به او خطاب کرد و فرمود: آیا معنا و مفهوم نماز را مى‌دانى که چگونه و براى چه مى‌باشد؟

اظهار داشت: آیا براى نماز مفهومى غیر از عبادت هم هست؟

حضرت فرمود: آرى، به حقّ آن کسى که محمّد صلّى الله علیه و آله را به نبوّت مبعوث گردانید، نماز داراى تأویل و مفهومى است که تمام معناى عبودیّت در آن خواهد بود.

آن شخص عرض کرد: پس مرا تعلیم فرما.

امام فرمود: معنا و مفهوم اولین تکبیر آن است که خداوند، سبحان و منزّه است از این که داراى قیام و قعود باشد.

دومین تکبیر یعنى؛ خداوند موصوف به حرکت و سکون نمى‌باشد.

سومین تکبیر یعنى؛ نمى‌توان خداوند را به جسمى تشبیه کرد.

چهارمین تکبیر یعنى؛ چیزى بر خداوند عارض نمى‌شود.

پنجمین تکبیر مفهومش آن است که خداوند، نه محلّ خاصى دارد و نه چیزى در او حلول مى‌کند.

ششمین تکبیر معنایش این است که زوال و انتقال و نیز تغییر و تحوّل براى خداوند مفهومى ندارد.

و هفتمین تکبیر یعنى؛ بدان که خداوند سبحان همچون دیگر اجسام، داراى أبعاد و جوارح نیست.

سپس در ادامه فرمایش خود فرمود:

معناى رکوع آن است که مى‌گویى: خداوندا! من به تو ایمان آورده‌ام و از آن دست بر نمى‌دارم، گرچه گردنم زده شود.

و چون سر از رکوع بر مى‌دارى و مى‌گوئى: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ الحَمْدلله ربّ العالمین» یعنى؛ خداوندا! تو مرا از عدم به وجود آورده‌اى و من چیزى نبوده و نیستم، پس هستى مطلق تویى.

و هنگامى که سر بر سجده فرود آورى، گویى: خداوندا! مرا از خاک آفریده‌اى؛ و سر بلند کردن از سجده یعنى؛ مرا از خاک خارج گردانده‌اى.

و همین که دومین بار سر بر سجده گذارى یعنى؛ خداوندا! تو مرا در درون خاک بر مى‌گردانى؛

و چون سر بلند کنى گویى: و مرا از درون همین خاک در روز قیامت براى بررسى اعمال خارج مى‌گردانى.

و مفهوم تشهّد، تجدید عهد و میثاق و اعتقاد به وحدانیّت خداوند؛ و نیز شهادت بر نبوّت حضرت رسول و ولایت اهل‌بیت او علیهم صلوات الله مى‌باشد.

و معناى سلام، ترحّم و سلامتى از طرف خداوند بر بنده نمازگزار است، که در واقع ایمنى از عذاب قیامت باشد.

منبع:

مستدرک الوسائل، ج 4، ص 105، ح 5/ بحار الانوار:، ج 84، ص 253، ح 38.

 


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در جمعه 86/5/5 و ساعت 11:31 صبح | نظرات دیگران()

شب زیارتی آقا امام حسین (ع) ...

 

قسمت دوم

عاشورا، مشعل جاوید

 

حرکت عاشورا یک حرکت قرآنی (انقلابی) است،حرکتی که فرزند متقی و رشید و آگاه پیامبر(ص) در زاه زنده کردن قرآن و فعال ساختن ارزش های فراموش شده ی اسلام ،آن را پدید آورد

این حرکت نخست با در خواست فراوان و اصرار آمیز جمع بسیاری از مسلمانان ، و برخی از مبارزان  آگاه و متعد و باسابقه آغاز گشت ،و پس از حوادثی که پیش آمد ، و یعد از تذکرهای بسیار و سخنرانی های بسیار در جهت بیدار کردن سپاه اموی کوفه و شام ،  و نپذیرفتن آنان سخن حق و عدل را ، کار به درگیری و جنگ کشید.و در این هنگام امام حسین (ع) و یاران او ، با کمال شهامت ، آزادگی ، استقامت و ایثار در دفاعی مقدس از مرزهای دین توحید و عدل ، با ایمانی ژرف و حماسه آفرینیهایی شگرف ، به آستان شهادت سر نهادند ، ودر راه بقای دین خدا جان دادند  و تجلی آیین محمدی را جاودان ساختند.

 

بدین گونه عاشورا ... نشان بزرگ افتخار است که تاریخ آن را به سینه ی اسلام آویخته است،

ادامه مطلب...

 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در پنج شنبه 86/5/4 و ساعت 1:39 عصر | نظرات دیگران()

در انتظار یار ...

 

 نمی دونم ، آقا مثل همیشه از کجا شروع کنم!

کدوم گوشه ی دلم رو بیارم روی کاغذ!

سفره ی دلم رو کجا پهن کنم!

ای آقا چرا نمی آیی !

ای آقا غمی گوشه ی دلم جا گرفته ، که آرام نمی شه ! آقاجون دو روز پیش ، رفقا با یه کاروان زیارتی رفتند مشهد مقدس ، به زیارت آقا امام رضا(ع) ! خیلی دلم گرفته ، نمی دونم من چه کار کرده بودم که اذن اومدن به مشهد رو به من ندادند!

یا امام زمان پس کی می آیی!

دل مشتاقان تو داره توی غم می سوزه!

بیا ریشه ی ظلم رو بکن!

می دونم آقا! به خاطر آدم های گناه کاری مثل من هست که  ظهور نمی کنی!

ولی خودت می دونی ، اگه گناهی سر می زنه ، از روی نافرمانی نیست ، از روی نادانی من بیچاره هست!

یا امام زمان (ع) می دونم یه روز می آیی و دل مشتاقان از گرمای وجودت ذوب می شود!

 

آقا جون قسمت ما کربلای حسین(ع) بد جوری دارم ، برای دیدن کربلا روحم پر می کشه!

 

 

با صد امید بر در این خانه آمدم/ اقرار می کنم که تو خوبی و من بدم/مردود تر زمن نبود بنده ای ولی/باور نمی کنم که تو مولا کنی ردم/ ایمان من، محبت و دینم ولایتست/ بگذارُ دشمنان تو خوانند مرتدم/ قابل نبوده ام که کند دعوتم کسی/مولا کریم بود ، که بی دعوت آمدم/ هر کس گرفتُ دست توسل به دامنی / من دست خود به دامن آل عبا زدم/ با این همه صفات نمک ناشناسیم/ عمری کنار سفره ی آل محمدم/ اینان مرا که جز تنی آلوده نیستم/تبدیل می کنند به روح مجردم/دریا حریف نیستُ، که پاکم کند مگر / مولا به خاک کوی  خود از لطف شویدم


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در پنج شنبه 86/5/4 و ساعت 11:35 صبح | نظرات دیگران()
لبخند های پشت خاکریز
ایرانی مزدوز!

اوایل جنگ بود و ما با چنگ و دندان و با دست خالی با دشمن تا بن دندان مسلح می جنگیدیم. بین ما یکی بود که انگار دو دقیقه است از انبار ذغال بیرون آمده بود! اسمش عزیز بود. شب ها می شد مرد نامرئی! چون همرنگ شب می شد و فقط دندان سفیدش پیدا می شد. زد و عزیز ترکش به پایش خورد و مجروح شد و فرستادنش به عقب.

وقتی خرمشهر سقوط کرد، چقدر گریه کردیم و افسوس خوردیم. اما بعد هم قسم شدیم تا دوباره خرمشهر را به ایران باز گردانیم. یک هو یاد عزیز افتادیم. قصد کردیم به عیادتش برویم. با هزار مصیبت آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم به سراغش. پرستار گفت که در اتاق 110است. اما در اتاق 110 سه مجروح بستری بودند. دوتایشان غریبه بودند و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود. دوستم گفت:«اینجا که نیست، برویم شاید اتاق بغلی باشدیک هو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به ول ول خوردن و سر و صدا کردن. گفتم:«بچه ها این چرا این طوری می کنه؟ نکنه موجیه؟» یکی از بچه ها با دلسوزی گفت:«بنده ی خدا حتما زیر تانک مانده که این قدر درب و داغون شده!» پرستار از راه رسید و گفت: «عزیز را دیدید؟» همگی گفتیم :« نه کجاست؟» پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت:«مگر دنبال ایشان نمی گردید؟» همگی با هم گفتیم :«چی؟این عزیزه!؟»

رفتیم سر تخت. عزیز بدبخت به یک پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر تنزیب های سفید گم شده بود. با صدای گرفته و غصه دار گفت:«خاک تو سرتان. حالا مرا نمی شناسی؟» یه هو همه زدیم زیر خنده. گفتم:« تو چرا اینطور شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک دنبک نمی خواهد!» عزیز سر تکان داد و گفت :« ترکش خوردن پیش کش. بعدش چنان بلایی سرم امد که ترکش خوردن پیش آن ناز کشیدن است!» بچه ها خندیدند. آنقدر به عزیز اصرار کریم تا ماجرای بعد از مجرویتش را تعریف کند.

_ وقتی ترکش به پام خورد مرا بردن عقب و تو یک سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند بیرون تا آمبولانس خبر کنند. تو همین گیر و دار یه سرباز موجی را آوردند انداختن تو سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و برّ مرا نگاه کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم را کیسه کرده بودم. سرباز یه هو بلند شد و نعره ای زد:« عراقی پست می کشمت!» چشمتان روز بد نبینه، حمله کرد بهم و تا جان داشتم کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم کسی نمی آمد. سربازه آنقدر زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ای و از حال رفت. من فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم که به من رحم کند و او را هر چه زودتر شفا دهد. بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم. دو مجروح دیگر هم روی تخت هایشان دست و پا می زدند و کر کر می کردند.

عزیز ناله کنان گفت:« کوفت و زهر مار هر هر کنان؟ خنده داره. تازه بعدش را بگویم. یه ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی را انداختند عقبش و تا رسیدن به اهواز یه گله گوسفند نذر کردم دوباره قاطی نکند. تا رسیدیم به بیمارستان اهواز دوباره حال سرباز خراب شد. مردم گوش تا گوش دم بیمارستان ایستاده بودند و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. سرباز موجی نعره زد و گفت:« مردم این یک مزدور عراقی است. دوستان مرا کشته!» و باز افتاد به جانم. این دفعه چند تا قل چماق دیگر هم آمدند کمکش و دیگر جان سالم در بدنم نبود یه لحظه گریه کنان فریاد زدم:« بابا من ایرانیم، رحم کنید.» یه پیر مرد با لحجه عربی گفت:« آی بی پدر، ایرانی ام بلدی؟ جوانها این منافق را بیشتر بزنیددیگر لشم را نجات دادند و اینجا آوردند. حالا هم که حال و روز من را می بینیدپرستار آمد تو و با اخم و تخم گفت: « چه خبره؟ آمده اید عیادت یا هرهر کردن. ملاقات تمامه. برید بیرون!» خواستیم با عزیز خداحافظی کنیم که ناگهان یه نفر با لباس بیمارستان پرید تو و نعره زد:« عراقی مزدور، می کشمت!» عزیز ضجّه زد:« یا امام حسین. بچه ها خودشه. جان مادرتان مرا از اینجا نجات دهید

 


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در چهارشنبه 86/5/3 و ساعت 11:39 صبح | نظرات دیگران()

حرف های آسمانی...

ای مقتدر

شهید محمدحسین جوکار
ای مقتدر و ای توانای دانا
ای زاهدان را معین، ای سالکان را مونس، ای عارفان را یاور، و ای عاشقان را معشوق، اگر کسی نداند، تو خوب می‌دانی، اگر کسی نبیند، تو خوب می‌دانی، اگر کسی نشنود، تو خوب می‌شنوی که قلبم، روحم، جانم، زبانم، چشمم و گوشم، و تمام اعضای وجودم را نثار کسی خواهم کرد که همه جن و انس، افلاکیان و خاکیان، سالکان و عارفان و زاهدان و عاشقان همه و همه در رسیدن به یک لحظه وصل او خواب و راحتی را برای خود حرام نموده و لسانشان را به ذکرش مأمور کرده و قلبشان را به حب او اطمینان بخشیده‌اند، او کیست؟! جز مولای اعظم، سیداکرم، هادی اعلم، حضرت غفار و ستار، رزاق و علام، رب الارباب الله جل جلال و عم لواله و عظم شانه.مگر کسی جز او لیاقت این صفات را دارد؟
که بشر فدای او شود کسی که انبیاء فدای او شدند.کسی که رسول خاتم (ص) و اهل بیتش، همچون سیدالشهداء قربانی برای او شدن و راه او را به زندگی در زیر استبداد ترجیح دادند.
پس اسماعیل قربان نشد، تا تاریخ تنها حسین (ع) را در کنار اکبر (ع) سراغ داشته باشد، آتش ابراهیم را نسوزاند، طناب دار عیسی را نشناخت تا تنها پیکر سیدالنبی،‌ امام مجتبی بعد از شهادت تیرباران شود. کسی به یعقوب سنگ نزد، کسی خاکستر بر سر موسی نریخت، کسی شکمبه شتر را در حال عبادت بر گردن عیسی نیانداخت تا تنها پیامبر خاتم بگوید:«هیچ پیغمبری به اندازه من در امر رسالت اذیت و آزار نشد»، هیچ فرزند پیغمبری برای برپائی آئین جدش جان خود و جوان خود را فدا نکرد و اهل‌بیت خود را در چنگال دشمنان به اسارت نیانداخت تا تنها حسین (ع) مصباح الهدی و سفینه‌النجاه شود.
بسوزان هر طریقی می‌پسندی
که آتش از تو و خاکستر از من
بکش چون صید در خونم بغلتان
تماشا کردن از تو، پرپر از من


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در سه شنبه 86/5/2 و ساعت 2:53 عصر | نظرات دیگران()
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معرفی نشر سدرة
معرفی وبلاگ طلبه عصر انقلاب اسلامی
آماده شویم برای عَرِفتُ ...!؟
مادر مهربانی ....
محرم...
سلام بر محرم...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

**طراح قالب: بسیجی 57**

بالا