سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه راه جوید، دانا شود . [امام علی علیه السلام]
امروز: جمعه 103 آذر 9

وصیت عاشقان

این شماره آقای غلامرضا ملاحی

 

با درود و سلام به پیشگاه ولی عصر (عج) و نایب بر حقش رهبر کبیر انقلاب اسلامی و شهدای وا لا مقام و جانبازان گرانقدر که با ایثار گری های خود باعث عظمت اسلام و مسلمین شده و با گذراندن فراز و نشیب های جنگ به قیمت خون خویش تجربیات گرانبهایی را به دست آورده و به مستضعفین جهان که به انقلاب اسلامی چشم امید دوخته اند هدیه نمودند .نوشتن وصیت نامه افزون بر اینکه امری است عقلانی و شیوه ای است مرسوم بین خردمندان ،در اسلام نیز بدان سفارشهای موکدی شده است، تا جایی که پیامبر خدا کسی را که بدون وصیت از دنیا برود از مرده ی دوره جاهلیت معرفی می کند .
با سلام گرم به خانواده محترم ،مادر مهربان و همسرم .
اکنون که فرسنگ ها دور از شما هستم در سرزمینی غریب که گویی بوی وداع می دهد و پهن دشت خوزستان که تربت آن با خون عزیزان جان باخته رنگی به خود گرفته ،سلام گرم و بی پایان می فرستم .روز ها و ماهها بود در انتظار این روز ها و لیله القدر ها بودم که در مکانی از دار دنیا خدا حافظی کنم که حد اقل از زادگاهم دور باشم ،باور کنید که آرزوداشتم در خاک لبنان ،آنجائیکه ندای مظلومیتش به گوش همه مسلمانان رسیده است ،شهید بشوم .پس راهی را انتخاب نموده ام که آخرش ملکوت اعلا و معراج سعادت احسن ،تقویم و مرکب آن مرگ سرخ است . به هیچ عنوان بر من گریه نکنید و ناراحت نباشید اگر می خواهید روح من آزرده نباشد ،بر شهادت من سعادت بورزید که فرزندانتان در راه خدا به لقاالله پیوست .من از دنیای هیچ و پوچ نه تنها توشه ای از معنویات برای خود بر نداشتم که در پیش خدا و ائمه اطهار رو سفید شوم بلکه از نظر مادیات چیزی نداشته و مقدار پولی که آن هم خمسش را نداده ام که از آن وجه باقیمانده به اشخاص ذی صلاح بدهید تا برایم نماز و روزه بگیرند و توای مادر مهربانم ،از صمیم قلب تو را دوست دارم ،ای کاش می دانستی چه شور و شوقی دارم ،به هر حال از خداوند تبارک و تعالی توفیق سلامتی و صبر و برد باری برای شما خواهانم .اما همسر گرامی ام ،می دانم برای این راهی که من انتخاب کرده ام و این لباسی که من بر تن کرده ام کاملا واقف هستی و خود شما از پیروان حضرت زینب هستید می دانستم همسری انتخاب کرده ام که از نعمت های خدادادی است و در برابر تکلیف الهی سر تسلیم فرود می آورد و با رفتن این حقیر به جبهه های جنگ دعای خیرت بدرقه راهم می باشد .درود خدا بر تو باد که به پیام امام لبیک گفتی و دوشا دوش زینبیان زمان ،حاملانی از آل بتول هستید .اینک که سر آغاز زندگی نوین برایمان بود ،جنگ را به زندگی شیرین ترجیح دادیم .برای همیشه تو را می ستایم و از خداوند تبارک و تعالی توفیق ،سلامتی و سعادت برایت خواهانم .
و ای برادران و دوستان گرامی :
دست از حمایت امام و ولایت فقیه بر ندارید که در این زمان مرهون و بقاءعمر جمهوری اسلامی می باشند . اگر لحظه ای غفلت کنید دشمنان انقلاب اسلامی جان تازه ای می گیرند و خون شهدای عزیز را پایمال می کنند و اسلام و مسلمین برای همیشه از روی زمین محو می شوند .عمرتان را در راه تحصیل کمالات سپری کنید و لحظه های زندگی را در گرد آوری فضیلتهای علمی و عروج از پستی و نقصان به قله کمال و از فرودگاه جهل به اوج عرفان به کار گیرید .نیکی ها را گسترش دهید و برادرانتان را در رسیدن به کمالات و معنویات الهی یاری کنید ،امید وارم همه شما برادران و دوستان مرا ببخشید و طلب بخشش از خداوند کریم و شما دوستان عزیز دارم .خدا حافظ به امید دیدار در یوم الحساب .
امام حسین (ع) فرمودند :
اگر دین محمد (ص)جز با کشتن من پا بر جا نمی ماند پس ای شمشیرهاپیکرم را قطعه قطعه کنید .
پس اگر جمهوری اسلامی با خون ما حیات می گیرد ای مسلسل ها پیکرم را در بر بگیرید .  خرمشهر – 20/ 11/ 1364غلامرضا ملاحی


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در جمعه 86/5/12 و ساعت 6:1 عصر | نظرات دیگران()

در انتظار یار ...

 

انا لله و انا علیه راجعون!

در گذشت فقیه مجاهد ، حضرت آیت الله مشکینی را خدمت ملت شهید پرور ایران تسلیت عرض می نمایم!

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

آقا کار ما شده هر پنج شنبه بشینیم ، اینجا و هی بنویسیم ، آقا چرا نمی آیی !! آقا این قدر چشم به راه بودیم ، که دیگه چشممان به در خشک شد؟ !

دیگه نمی دونم چی بگم!

از کجا بگم!

از کی بگم!

با کی بگم!

ولی می دونم ، ظهورت آقا جان خیلی نزدیک است، چون شندیدم که یکی از نشانه ی های ظهورت این است که در این موقع ، علما زود به زود از دنیا می روند ، این امری هست که ما بسیار شاهدش هستیم!

و به قول یکی از علما که نقل کرده اند ازش: حتی پیر های این دوره زمونه هم می توانند به دیدن ظهور آقا امیدوار باشند !

 

با این تفاسیر دیگه آقا باید بیایی!

آقا جان نمی دانم وقتی بیایی من مرده ام یا زنده ام !

آقا جان من خیلی بلد نیستم ، عاشقانه باهات حرف بزنم ! ولی بدون همیشه عاشقانه دوستت دارم ، ولی خب خطاهایی هم از من سر می زنه! آقا جون بار ها گفتم ، باز هم می گم و خودت هم می دانی ، که خطاهایی که از من سر می زنه ، از روی نافرمانی نیست ، بلکه از روی جهل و نادانی است!

یا امام زمان(ع) فردا جمعه است . دوباره نامه ی  اعمال من ناسپاس به دستت می آید، دوباره از دستت کارهای من اشک می ریزی! دوباره از ظهورت منصرف می شی! دوباره ناراحت می شی! و دو باره پیش خدا ضمانت ما را می کنی ، که اگر نکنی ، باور دارم که حتی یک روز هم بار گناهانم نمی گذارد که زنده بمانم!

ولی از روزی می ترسم که امام زمان(ع) فرصت انجام کار خیر را از من می گیرند ، دیگه هرچی فریاد بزنم ، کسی صدایم را نمی شنود، دیگه از یاد همه فراموش می شم ، فشار قبر چنان استخوان هایم را در هم می فشارد که تمام چهار ستون بدنم فرو می ریزد ، از اون لحظه ای که دو تا ملک می آیند بالای سرم! ازم می پرسند ، قبلت کجاست ! دینت چی! خدات کیه! امامت کیه! اسم پیغمبرت و بگو!! وای از اون لحظه ای که زبونم بند می آید و دیگه نمی تونم جواب این سوال ها را بدم ، وای ، وای ، وای!!!

ولی امام زمان (ع) می خواهم بدونم ، درسته که من سزاوار جهنم هستم، درسته که من نافرمانی کردم، ولی حداقل بگو چه جوری  سرم رو بین جهنمی ها بلند کنم و بگم ، که من شیعه ی علی ابن ابی طالب بودم ، و حال و روزم این است ، یعنی منی که از داغ حسین (ع) اشک ریختم، منی که برای زینب (س) گریه کردم، منی که به یاد پهلوی شکسته ی فاطمه(س) دست بر سینه زدم و اشک ریختم ، باید به پیش این جهنمی ها باشم ، چه جوری امکان دارد من و دشمنان علی (ع) در یک جا باشیم! اگه ازم سوال کردند که: تو که محب علی (ع) بودی دیگه چرا به این روز افتادی ، چی بگم ؟؟؟

!!!!!هیهات!!!! باور نمی کنم ، لا یستوون !!! مساوی نیست محب علی(ع) و دشمن علی(ع)

 

امام زمان(عج) به قول مرحوم آغاسی :‹ خوبیم ، بدیم ، پات نوشته شدیم آقا جون، ندیده خاطر خواه کردی ، رفتی پشت پرده›

 

بیایید هر پنج شنبه برای ظهور آقا امام زمان (عج) دعا کنیم و بیاد شهیدان دعای کمیل بخوانیم!

 

خدایا امام زمان مارا برسان!

 

امین یا رب العالمین!

11/6/86


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در پنج شنبه 86/5/11 و ساعت 2:33 عصر | نظرات دیگران()
لبخند های پشت خاکریز
رستم خان

      اولش که دیدیمش فکری شدیم از آن دسته آدم هایی است که پیش خدا ارج و قرب دارند و ما هم از تصدق سرش بلیط یک سره به بهشت را می گیریم و پارتی مان آن دنیا جور است و هیچ نگرانی بابت آتش و دوزخ و اژدهای هفت سر و آویزان ماندن هزار ساله نداریم. ریش داشت یک هوا. همیشه خدا تسبیح می گرداند و ما را نصیحت می کرد که کم شیطنت کنیم و بنده خوب خدا باشیم. اوایل کمی به حرفش تره خرد می کردیم و چیزی نمی گفتیم. اما بعد شورش را درآورد. شب و نصفه شب، وقت و بی وقت در نماز و عبادت بود، دست به سیاه و سفید نمی زد و ما جورش را می کشیدیم و حرص می خوردیم اما از ترس جهنم و شکستن دل و «دل شکستن هنر نمی باشد» و «دل به دست آوردن هنر است»، زبان به کام می گرفتیم.

     وقتی حرف از عملیات و نبرد با دشمن می رسید، چنان روی منبر می رفت و دم از شجاعتهای بی نظیرش می زد که ما به خود می بالیدیم که یکی از مشهورترین  و چالاک ترین رزمندگان دوران به دسته ما آمده و موقع جنگ دلواپسی نداریم و او یک تنه خودش یک لشکر است و اگر صدام از وجود او با خبر شود برای کله پشمالویش میلیون ها جایزه می گذارد. از نبردهای تن به تن با عراقی های چون غول بی شاخ و دم تعریف می کرد. از روزی گفت که یک تنه به قلب یک لشکر زرهی زده و از آن سو سالم بیرون آمده، درحالیکه پشت سرش صدها تانک و نفربر آتش گرفته و کشته های دشمن پشته شده، از زدن هواپیمای میگ دشمن می گفت که چطور با تیر بار باعث سقوطش شده و با قناسه دوربین دار نشانه رفته زده و چتر خلبان نگون بخت سوراخ شده و خلبان با کله افتاده تو مرداب و فقط چتر نجاتش بیرون مانده است. از ساعتی می گفت که نزدیک بوده صدام حسین را اسیر کند و صدام مادر مرده با کمک صدها بادیگارد و کماندو، از چنگ او گریخته و نصف عراق را به خاطر این جان به در بردن سور داده است. خلاصه کلام شد رستم تهمتن و ما چه ذوقی کردیم. اما این وسط سعید بود که حرص می خورد و به حرفهای رستم خان پوزخند می زد. تا اینکه قرار شد برای حمله به خط مقدم برویم.

     از ساعتی پیش رستم خان افتاده بود به تب و لرز و انگار که در آن هوای سرد زمستانی در سونا باشد، شرشر عرق می ریخت، یکی از بچه ها گفت: «برادر شما حالتان خوب نیست. بهتر نیست برای عملیات نیایید و وقتی حالتان خوب شد بیایید؟» تا رستم خان خواست این تعارف شابدالعظیمی را قاپ بزند، سعید با لبخندی موذیانه گفت: « این حرف ها چیه؟ این برادر به این بیماری ها عادت دارند. تازه امید و قوت ما به عابد و جنگجویی مثل ایشان است. زد و خدا نکرده ما تو محاصره افتادیم. اگر ایشان نباشد ما چه خاکی به سر کنیم؟ نچ! من صد در صد می دانم که ایشان هم تمایلی به ماندن ندارند!» رستم خان لب گزید و بعد گفت: «باشد می آیم. این بیماری مهم نیست!» سعید موذیانه خندید.

     سوار ماشین ها شدیم و راهی شدیم. بس که رستم خان لرزید من هم لرزه افتادم. با چشمانی گرد شده و دندانهای قفل شده با هر انفجاری که دور و نزدیک بلند می شد، سر می دزدید و رنگ می داد و رنگ می گرفت. همین که رسیدیم به خط اول و نبرد شروع شد، در یک لحظه رستم خان را دیدم که نعره کشان و واویلا گویان پشت به دشمن، رو به میهن چهار نعل و شلنگ تخته زنان می دود. تعجب کردم که چه شده است. کمی جلوتر سعید را دیدم که آش و لاش شده و هرهر می خندید. فکر کردم که موجی شده است. وقتی بالا سر سعید نشستم تا زخم هایش را ببندم سعید گفت: «دیدیش؟» سر تکان دادم که آره و گفتم: «بنده خدا سر تا پاش خونی بود. حتمی موجی هم شده بود، چون فریاد زنان می دوید!» سعید در حالیکه چهره اش از درد منقبض شده بود خندید و گفت: «چه می گویی؟ خون من پاشید رو بدنش. اولش غش کرد. من بدبخت سر حال آوردمش. دوباره تا مرا دید یک جیغی زد بدتر از سوت خمپاره و دِفرار. عجب رستم یلی بود!»

بعد از عملیات رستم خان را ندیدم. اما چند سال بعد او را در مراسمی دیدم که داشت از شجاعت هایش در جبهه می گفت و ملت حظ می کردند!


کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 47


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در چهارشنبه 86/5/10 و ساعت 7:3 عصر | نظرات دیگران()
 
 
زندگینامه آیت الله مشکینی
 
تولد و دوران‌ کودکی‌
 
آیة‌الله‌ علی‌ اکبر فیض‌، معروف‌ به‌ مشکینی‌ در سال‌ 1300 هجری‌ شمسی‌ در روستایی‌ از توابع‌ بلوک‌ مشکین‌ و در میان‌ خانواده‌ای‌ متدین‌ و اهل‌ علم‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. پدرش‌ از اهل‌ علم‌ بود و در کسوت‌ روحانیت‌ به‌ تحصیل‌ علم‌ و رتق‌ و فتق‌ امور مردم‌ می‌پرداخت‌.
 
دوران‌ تحصیل‌
 
آیة‌الله‌ مشکینی‌ هنگامی‌ که‌ همراه‌ با پدر در نجف‌ اشرف‌ مقیم‌ بود، به‌ مکتب‌ خانه‌ رفت‌ و سپس‌ همراه‌ پدر به‌ وطن‌ بازگشت‌ و مقداری‌ از مقدمات‌ علوم‌ دینی‌ را نزد او فرا گرفت‌. با رحلت‌ پدر، و به‌ سفارش‌ او، برای‌ تحصیل‌ علوم‌ دینی‌ به‌ شهرستان‌ اردبیل‌ سفر کرد و مقداری‌ از صرف‌ و نحو را در آنجا فرا گرفت‌. سپس‌ در معیّت‌ عالم‌ بزرگواری‌ که‌ از زخمیان‌ حادثه‌ مسجد گوهرشاد مشهد در زمان‌ رضاخان‌ بود، به‌ شهر قم‌ آمد و در آن‌ دیار عالم‌ خیز به‌ تحصیل‌ علوم‌ دینی‌ پرداخت‌.
در آن‌ زمان‌ سایه‌ منحوس‌ رژیم‌ پهلوی‌ بر کشور مستولی‌ بود و تحصیل‌ در حوزه‌های‌ علمیه‌ بسیار دشوار می‌نمود. با این‌ حال‌ آیة‌الله‌ مشکینی‌ دروس‌ دوره‌ سطح‌ را به‌ خوبی‌ به‌ پایان‌ برد و در درس‌ خارج‌ فقه‌ و اصول‌ استادان‌ مشهور دورة‌ خود حاضر شد. او نزدیک‌ به‌ هفت‌ ماه‌ نیز در نجف‌ اشرف‌ حضور داشت‌ و در درسهای‌ خارج‌ استادان‌ آن‌ دیار، بویژه‌ امام‌ خمینی‌(ره‌)، شرکت‌ می‌نمود اما به‌ دلیل‌ هوای‌ گرم‌ نجف‌ و ضعف‌ مزاجی‌ مجبور به‌ بازگشت‌ به‌ ایران‌ شد.
 
استادان‌ و دوستان‌
 
آیة‌الله‌ علی‌ اکبر مشکینی‌ در سالهای‌ تحصیل‌ خود، به‌ محضر عالمان‌ بسیاری‌ شرفیاب‌ شد. او در دروس‌ خارج‌ فقه‌ و اصول‌ آیة‌الله‌ العظمی‌ بروجردی‌(ره‌) و آیة‌الله‌ العظمی‌ محقق‌ داماد(ره‌) شرکت‌ می‌کرد. در نجف‌ نیز به‌ محضر عالمان‌ و استادان‌ آن‌ دیار شرفیاب‌ می‌شد. و در درس‌ خارج‌ امام‌ خمینی‌(ره‌) شرکت‌ جدی‌ داشت‌.
او در سالهای‌ تحصیل‌ و پس‌ از آن‌ با فضلا و استادان‌ بسیار رابطه‌ دوستی‌ داشت‌ که‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ آیة‌الله‌ جوادی‌ آملی‌ و آیة‌الله‌ امینی‌ را نام‌ برد.
 
فعالیتهای‌ علمی‌ و فرهنگی‌
 
آیة‌الله‌ مشکینی‌ در سالهای‌ عمر خود تاکنون‌ فعالیتهای‌ بسیاری‌ را به‌ انجام‌ رسانده‌ است‌. بسیاری‌ از استادان‌ و علمای‌ امروز از شاگردان‌ معظم‌ له‌ به‌ شمار می‌آیند که‌ در درسهای‌ وی‌ شرکت‌ جدی‌ داشته‌اند. او کتب‌ دورة‌ مقدمات‌ و سطح‌ را بارها تدریس‌ کرده‌ و سالها به‌ تدریس‌ خارج‌ فقه‌ و اصول‌ اشتغال‌ داشته‌ است‌. همچنین‌ درس‌ تفسیر او از دروس‌ مشهور حوزه‌ علمیه‌ قم‌ بوده‌ است‌.
از فعالیتهای‌ مهم‌ وی‌ در این‌ عرصه‌، تأسیس‌ مؤسسه‌ الهادی‌ است‌ که‌ به‌ چاپ‌ کتب‌ مفید و اسلامی‌ برای‌ سطوح‌ گوناگون‌ جامعه‌ می‌پردازد و مردم‌ را با حقایق‌ و معارف‌ اسلامی‌ آشنا می‌سازد. معظم‌له‌ خود نیز کتابهای‌ فراوانی‌ در زمینه‌های‌ گوناگون‌ علوم‌ اسلامی‌ تألیف‌ و منتشر ساخته‌ است‌.برخی‌ از آنها به‌ شرح‌ زیر است‌:

1ـ اصطلاح‌ الاصول‌
2ـ مصطلحات‌ الفقه‌
3ـ الفقه‌ الماثور (دوره‌ فقه‌ به‌ طرزی‌ نوین‌)
4ـ دروس‌ فی‌ الاخلاق‌ (یک‌ دوره‌ اخلاق‌ عربی‌)
5ـازدواج‌ در اسلام‌
6ـ المنافع‌ العامه‌ (شرح‌ کتاب‌ احیاالموات‌ شرایع‌)
7ـ مفتاح‌ الجنان‌ (کتاب‌ دعا تکمیل‌ مصباح‌ المنیر)
8ـ المواعظ‌ العددیه‌
9ـ واجب‌ و حرام‌ احکام‌ الزامی‌ (دوره‌ فقه‌)
10ـ قصار الجمل‌ (احادیث‌ کوتاه‌ تحت‌ عناوین‌ لغوی‌ دو جلد)
11ـ ترجمه‌ قرآن‌ کریم‌ به‌ زبان‌ فارسی‌
12ـ الهدی‌ الی‌ موضوعات‌ نهج‌ البلاغه‌
13ـ المبسوط‌ (تفسیر سوره‌ آل‌ عمران‌)
14ـ واجبات‌ و محرمات‌ (استقصاء آنچه‌ در شرع‌ واجب‌ و حرام‌ اعتقادی‌ و عملی‌ است‌)
15ـ تفسیر سوره‌ (ص‌)
16ـ بحث‌ تکامل‌ از نظر قرآن‌
17ـ مسلکنا فی‌ العقائد و الاخلاق‌ و العمل‌
18ـ زمین‌ و آنچه‌ در آن‌ است‌
19ـ تقلید چیست‌؟
20ـ رساله‌ خمس‌
21ـ حاشیه‌ توضیحی‌ بر کتاب‌ مضاربه‌، عروة‌الوثقی‌
22ـ نهج‌ البلاغه‌ موضوعی‌
23ـ تحریرالمواعظ‌
24ـ تحریرالمعالم‌
25ـ الرسائل‌ الجدیده‌
26ـ تلخیص‌ المکاسب‌ (در دست‌ چاپ‌)
27ـ تفسیر روان‌ برای‌ نسل‌ جوان‌ (در دست‌ چاپ‌)
28ـ ترجمه‌ و شرح‌ فارسی‌ سه‌ کتاب‌ مضاربه‌، مزارعه‌ و شرکت‌ در عروة‌ الوثقی‌ (در دست‌ چاپ‌)
همچنین‌ از وی‌ مقالات‌ بسیاری‌ در نشریات‌ نورعلم‌، پاسدار اسلام‌ و... و نیز در روزنامه‌ جمهوری‌ اسلامی‌ و... به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌.

فعالیت‌های‌ سیاسی‌

زندگی‌ آیة‌الله‌ مشکینی‌ سرشار از مبارزات‌ و تلاشهای‌ سیاسی‌ برای‌ احقاق‌ حکومت‌ اسلامی‌ است‌. او از نخستین‌ افرادی‌ بود که‌ به‌ نهضت‌ امام‌ خمینی‌(ره‌) پیوست‌. او در جلسات‌ مخفی‌ مبارزان‌ شرکت‌ می‌کرد از این‌ رو حدود چهار ماه‌ در تهران‌ متواری‌ شده‌ بود و سپس‌ ایران‌ را به‌ مقصد عراق‌ ترک‌ کرد. با بازگشت‌ به‌ قم‌ در همان‌ روز اول‌ دستگیر شد و ساواک‌ از او خواسته‌ بود تا 48 ساعت‌ بعد از قم‌ خارج‌ شود. از این‌ رو به‌ مشهد رفت‌ و 15 ماه‌ در آنجا مشغول‌ تدریس‌ شد و بار دیگر به‌ حوزه‌ علمیه‌ قم‌ آمدو مبارزات‌ را پی‌ گرفت‌؛ اما پس‌ از مدتی‌ به‌ همراه‌ 27 نفر از استادان‌ و فضلای‌ حوزه‌ تبعید شد. از این‌ رو به‌ زادگاه‌ خود رفت‌ ولی‌ پس‌ از سه‌ ماه‌ ساواک‌ او را دستگیر و به‌ ماهان‌ کرمان‌ و گلپایگان‌ تبعید کرد. او پس‌ از دو سال‌ نیز به‌ کاشمر تبعید شد. او در طول‌ دورة‌ تبعید نیز دست‌ از مبارزه‌ برنمی‌داشت‌؛ این‌ گونه‌ بود که‌ ساواک‌ او را به‌ مکان‌ دیگری‌ منتقل‌ می‌کرد. او از اعضای‌ جامعه‌ مدرسین‌ حوزه‌ علمیه‌ قم‌ بود و زیر بسیاری‌ از اعلامیه‌های‌ آن‌ را امضاء کرده‌ است‌. با پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌، آیة‌الله‌ مشکینی‌ در مسؤولیتهای‌ گوناگونی‌ به‌ ایفای‌ نقش‌ پرداخت‌ که‌ برخی‌ از آنها به‌ شرح‌ زیر است‌:
ـ عضویت‌ در خبرگان‌ تدوین‌ قانون‌ اساسی‌؛
ـ مسئول‌ گزینش‌ و اعزام‌ قضات‌ با حکم‌ امام‌ (ره‌)؛
ـ ریاست‌ مجلس‌ خبرگان‌ رهبری‌ در هر سه‌ دوره‌؛
ـ امامت‌ جمعه‌ قم‌ با حکم‌ امام‌(ره‌) و رهبر انقلاب‌؛
ـ عضویت‌ در جامعه‌ مدرسین‌ حوزه‌ علمیه‌ قم‌؛
ـ ریاست‌ شورای‌ بازنگری‌ قانون‌ اساسی

 


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در چهارشنبه 86/5/10 و ساعت 6:49 عصر | نظرات دیگران()

حرف های آسمانی ...

شیعه بودن سخت است برادر

سید علیرضا حسینی عارف
آمده بودند تا امامشان را ببینند. از راهی دور و با مشقتی فراوان. خادم بیت پرسید: «بگویم چه کسانی آمده‌اند؟» ـ بگو جمعی از شیعیانتان به زیارت آمده‌اند.
خادم رفت، و شاید پاسخی که آورد برای آنان ـ و شاید برای ما و همه کسانی که آن را شنیده‌اند ـ سنگین بود: «امام گفتند شما که شیعه ما نیستید!» ... و کمی طول کشید تا آنان فهمیدند که حداکثر می توانند خود را «محب اهل بیت» بدانند نه شیعه آنان.
***
معاویه، آب را که گرفت تصور کرد که جنگ را برده است. پس دستور داد که نگذارند قطره ای از آن به کام تشنه یاران علی برسد. اما در آن سو، فاتح خیبر شمشیر به دست داشت و خطبه‌ای آتشین بر لب. جنگ مغلوبه شد و آب به دست سپاه عراق افتاد. معاویه این بار اندیشید که جنگ را تمام و کمال باخته است؛ چرا که علی نخواهد گذاشت که لبان تشنه سپاهیانش با آب شریعه نمناک شود. عمرو عاص، اما، او را از خطایش آگاه ساخت: «آن علی که من می شناسم، کسی نیست که تو و لشگریانت را تشنه گذارد.» علی می‌توانست مهار آب را بگیرد و اسب «قدرت» را بتازاند. اما مرام او این نبود که به قیمت پایمال کردن اخلاق و فتوت، قدرت دنیا را بگیرد؛ حتی اگر یک سوی آن قدرت، در هند و قفقاز باشد و سوی دیگر آن در مرزهای روم و اندلس.
اولین بار که صدق داستان اول را از عمق وجود فهمیدم، و فهمیدم که خودم و هزاران هزار مثل خودم که ادعای شیعه بودنمان بلند است و خود را «پیرو علی و آل علی» می دانیم، در واقع شیعه نیستیم، زمانی بود که دیدم، اخبار و عکسهای ازدواج شرعی و قانونی یک سیاستمدار ـ که هیچگاه با مواضع و افکارش موافق نبودم ـ وسیله ای برای استفاده سیاسی رقیب شده است و ... در گیر و دار روزهای طولانی جنگ صفین، «ابن عباس» به دنبال فرمانده می گشت. عاقبت او را در گوشه ای از خیمه گاه پیدا کرد در حالی که وصله‌ای بر وصله‌های پر شمار کفش کهنه اش اضافه می‌کرد. وقتی ابن عباس با التهاب از حکومت و سیاست گفت تا شاید فرمانده را به تلاشی مضاعف برای دستیابی به قدرت ترغیب کند، علی سرش را بلند کرد، کفش کهنه اش را نشان او داد و پرسید: «به نظر تو این کفش چند می‌ارزد؟»
ـ هیچ!
و فرمانده برای ابن عباس روشن کرد قدرتی که برخی اینقدر حرص و جوشش را می خورند، از آن کفش پر پینه هم بی ارزش تر است؛ مگر آنکه ...
****
آمده بود، نگران و هراسان. شرم مانعش می‌شد که حرفش را بزند. و از دیگر سو، ترس از عذاب آن جهانی ، امانش را بریده بود. عاقبت دل به دریا زد و مهر از رازش برگشود: «گناهی بزرگ کرده‌ام. پاکم کن.» و امام می دانست که پاک کردن او آسان نیست.
ـ برو، شاید اشتباه کرده‌ای.
و رفت، اما ندامت خواب از چشمانش ربوده بود. فردا، دوباره آمد و تقاضای دیروز را تکرار کرد، و جواب دیروز را شنید. هر چه باشد علی، خلیفه خدا است... و خلیفه باید صفات خلیفه گذار را داشته باشد. و یکی از این صفات «پرده پوشی» است.
و این پرده پوشی تا روز سوم هم ادامه یافت؛ روزی که جوان پشیمان دوباره باز آمد، با چشمانی سرخ از بی خوابی، و وجدانی در غلیان و جوشش از بیم و نگرانی.
****
و تو خود برای قضاوت کافی هستی... کدامین ما شیعه‌ایم؟ و کدامیک از ما بر تعریف و تماشای فحشایی که نقل ناخوانده محافل و شیرینی شیطانی مجالسمان بود چشم بستیم؟
کدامینِ ما شیعه‌ایم؟ و کدامیک از ما از آنچه که به جوانی مسلمان نسبت داده شده بود «پرده پوشی» کردیم؟ و تو خود قضاوت کن... آیا ما شیعه‌ایم و پیرو علی و آل علی؟
نه! ما حداکثر می‌توانیم خود را «محب» اهل بیت بدانیم!.. شیعه بودن سخت است براد


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در سه شنبه 86/5/9 و ساعت 3:15 عصر | نظرات دیگران()
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معرفی نشر سدرة
معرفی وبلاگ طلبه عصر انقلاب اسلامی
آماده شویم برای عَرِفتُ ...!؟
مادر مهربانی ....
محرم...
سلام بر محرم...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

**طراح قالب: بسیجی 57**

بالا