سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] اگر بدین شمشیرم بر بینى مرد با ایمان زنم که مرا دشمن گیرد ، نگیرد ، و اگر همه جهان را بر منافق ریزم تا مرا دوست دارد ، نپذیرد ، و این از آن است که قضا جارى گشت و بر زبان پیامبر امّى گذشت که فرمود : اى على مؤمن تو را دشمن نگیرد و منافق دوستى تو نپذیرد . [نهج البلاغه]
امروز: سه شنبه 102 اسفند 29
مناجات لری

شیب
نیسان، دره‌ی کوچکی بود که من اسمش را گذاشته بودم «دره‌ی مرگ». درست
روبه‌روی دره از این برجک‌های تک تیراندازی عراقی‌ها بود، که یا توی
پیشانی می‌زدند یا پشت سر در شقیقه.
قربان سوگند فرمانده‌ی گردان آن
روز ظرف کمتر از دو ساعت برای بچه‌ها سنگر درست کرد. موقع درست کردن سنگر،
بی اعتنا به باران آتش دشمن داشت با زبان لری با خدا مناجات می‌کرد و
می‌گفت: «خدایا من از عملیات فتح‌المبین تا الآن در جبهه هستم. خیلی‌ها را
دیدم ده روز آمدند و شهید شدند. خداجون تو هم مثل این‌که از لرها خوشت
نمی‌آید. لرها بو می‌دهند مگر....؟»
گریه کرد و گفت: «شب بعد من و
قربان و سرخه کنار همان سنگر نشستیم. چند تا خمپاره خورد کنار ما که هیچ
‌کدام جز یکی عمل نکرد. آن گلوله هم درست کنار قربان منفجر شد. تعجب کردم
خدا چه‌قدر از این مناجات لری این بنده‌ی خدا خوشش آمده که او را برد.
مردی از عملیات فتح‌المبین تا عملیات والفجر مقدماتی مدام در خط مقدم بود
و حتی یک ترکش کوچک هم به او اصابت نکرد و بعد با یک مناجات لری دم خدا را
دید و رفت سر سفره‌ی حضرت سیدالشهدا (ع).

   


منبع:
سالنامه شیدایی
 




 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در چهارشنبه 88/1/12 و ساعت 1:0 صبح | نظرات دیگران()

حرف های آسمانی ...

شیعه بودن سخت است برادر

سید علیرضا حسینی عارف
آمده بودند تا امامشان را ببینند. از راهی دور و با مشقتی فراوان. خادم بیت پرسید: «بگویم چه کسانی آمده‌اند؟» ـ بگو جمعی از شیعیانتان به زیارت آمده‌اند.
خادم رفت، و شاید پاسخی که آورد برای آنان ـ و شاید برای ما و همه کسانی که آن را شنیده‌اند ـ سنگین بود: «امام گفتند شما که شیعه ما نیستید!» ... و کمی طول کشید تا آنان فهمیدند که حداکثر می توانند خود را «محب اهل بیت» بدانند نه شیعه آنان.
***
معاویه، آب را که گرفت تصور کرد که جنگ را برده است. پس دستور داد که نگذارند قطره ای از آن به کام تشنه یاران علی برسد. اما در آن سو، فاتح خیبر شمشیر به دست داشت و خطبه‌ای آتشین بر لب. جنگ مغلوبه شد و آب به دست سپاه عراق افتاد. معاویه این بار اندیشید که جنگ را تمام و کمال باخته است؛ چرا که علی نخواهد گذاشت که لبان تشنه سپاهیانش با آب شریعه نمناک شود. عمرو عاص، اما، او را از خطایش آگاه ساخت: «آن علی که من می شناسم، کسی نیست که تو و لشگریانت را تشنه گذارد.» علی می‌توانست مهار آب را بگیرد و اسب «قدرت» را بتازاند. اما مرام او این نبود که به قیمت پایمال کردن اخلاق و فتوت، قدرت دنیا را بگیرد؛ حتی اگر یک سوی آن قدرت، در هند و قفقاز باشد و سوی دیگر آن در مرزهای روم و اندلس.
اولین بار که صدق داستان اول را از عمق وجود فهمیدم، و فهمیدم که خودم و هزاران هزار مثل خودم که ادعای شیعه بودنمان بلند است و خود را «پیرو علی و آل علی» می دانیم، در واقع شیعه نیستیم، زمانی بود که دیدم، اخبار و عکسهای ازدواج شرعی و قانونی یک سیاستمدار ـ که هیچگاه با مواضع و افکارش موافق نبودم ـ وسیله ای برای استفاده سیاسی رقیب شده است و ... در گیر و دار روزهای طولانی جنگ صفین، «ابن عباس» به دنبال فرمانده می گشت. عاقبت او را در گوشه ای از خیمه گاه پیدا کرد در حالی که وصله‌ای بر وصله‌های پر شمار کفش کهنه اش اضافه می‌کرد. وقتی ابن عباس با التهاب از حکومت و سیاست گفت تا شاید فرمانده را به تلاشی مضاعف برای دستیابی به قدرت ترغیب کند، علی سرش را بلند کرد، کفش کهنه اش را نشان او داد و پرسید: «به نظر تو این کفش چند می‌ارزد؟»
ـ هیچ!
و فرمانده برای ابن عباس روشن کرد قدرتی که برخی اینقدر حرص و جوشش را می خورند، از آن کفش پر پینه هم بی ارزش تر است؛ مگر آنکه ...
****
آمده بود، نگران و هراسان. شرم مانعش می‌شد که حرفش را بزند. و از دیگر سو، ترس از عذاب آن جهانی ، امانش را بریده بود. عاقبت دل به دریا زد و مهر از رازش برگشود: «گناهی بزرگ کرده‌ام. پاکم کن.» و امام می دانست که پاک کردن او آسان نیست.
ـ برو، شاید اشتباه کرده‌ای.
و رفت، اما ندامت خواب از چشمانش ربوده بود. فردا، دوباره آمد و تقاضای دیروز را تکرار کرد، و جواب دیروز را شنید. هر چه باشد علی، خلیفه خدا است... و خلیفه باید صفات خلیفه گذار را داشته باشد. و یکی از این صفات «پرده پوشی» است.
و این پرده پوشی تا روز سوم هم ادامه یافت؛ روزی که جوان پشیمان دوباره باز آمد، با چشمانی سرخ از بی خوابی، و وجدانی در غلیان و جوشش از بیم و نگرانی.
****
و تو خود برای قضاوت کافی هستی... کدامین ما شیعه‌ایم؟ و کدامیک از ما بر تعریف و تماشای فحشایی که نقل ناخوانده محافل و شیرینی شیطانی مجالسمان بود چشم بستیم؟
کدامینِ ما شیعه‌ایم؟ و کدامیک از ما از آنچه که به جوانی مسلمان نسبت داده شده بود «پرده پوشی» کردیم؟ و تو خود قضاوت کن... آیا ما شیعه‌ایم و پیرو علی و آل علی؟
نه! ما حداکثر می‌توانیم خود را «محب» اهل بیت بدانیم!.. شیعه بودن سخت است براد


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در سه شنبه 86/5/9 و ساعت 3:15 عصر | نظرات دیگران()

حرف های آسمانی...

ای مقتدر

شهید محمدحسین جوکار
ای مقتدر و ای توانای دانا
ای زاهدان را معین، ای سالکان را مونس، ای عارفان را یاور، و ای عاشقان را معشوق، اگر کسی نداند، تو خوب می‌دانی، اگر کسی نبیند، تو خوب می‌دانی، اگر کسی نشنود، تو خوب می‌شنوی که قلبم، روحم، جانم، زبانم، چشمم و گوشم، و تمام اعضای وجودم را نثار کسی خواهم کرد که همه جن و انس، افلاکیان و خاکیان، سالکان و عارفان و زاهدان و عاشقان همه و همه در رسیدن به یک لحظه وصل او خواب و راحتی را برای خود حرام نموده و لسانشان را به ذکرش مأمور کرده و قلبشان را به حب او اطمینان بخشیده‌اند، او کیست؟! جز مولای اعظم، سیداکرم، هادی اعلم، حضرت غفار و ستار، رزاق و علام، رب الارباب الله جل جلال و عم لواله و عظم شانه.مگر کسی جز او لیاقت این صفات را دارد؟
که بشر فدای او شود کسی که انبیاء فدای او شدند.کسی که رسول خاتم (ص) و اهل بیتش، همچون سیدالشهداء قربانی برای او شدن و راه او را به زندگی در زیر استبداد ترجیح دادند.
پس اسماعیل قربان نشد، تا تاریخ تنها حسین (ع) را در کنار اکبر (ع) سراغ داشته باشد، آتش ابراهیم را نسوزاند، طناب دار عیسی را نشناخت تا تنها پیکر سیدالنبی،‌ امام مجتبی بعد از شهادت تیرباران شود. کسی به یعقوب سنگ نزد، کسی خاکستر بر سر موسی نریخت، کسی شکمبه شتر را در حال عبادت بر گردن عیسی نیانداخت تا تنها پیامبر خاتم بگوید:«هیچ پیغمبری به اندازه من در امر رسالت اذیت و آزار نشد»، هیچ فرزند پیغمبری برای برپائی آئین جدش جان خود و جوان خود را فدا نکرد و اهل‌بیت خود را در چنگال دشمنان به اسارت نیانداخت تا تنها حسین (ع) مصباح الهدی و سفینه‌النجاه شود.
بسوزان هر طریقی می‌پسندی
که آتش از تو و خاکستر از من
بکش چون صید در خونم بغلتان
تماشا کردن از تو، پرپر از من


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در سه شنبه 86/5/2 و ساعت 2:53 عصر | نظرات دیگران()

دوکوهه

ارسالی از آقای قاسم

گفتم می‌شنوی چه آهنگ حزینی دارد ؟ گفت: آری این صدای ... است که می‌خواند. گفتم: نه, نه خوب گوش کن من صدای قافله را می‌گویم قافله دو کوهه که دارد دور می‌شود .
گفت: دور نمی‌شود عزیزم دارد گم می‌شود. گفتم: من نمی‌گذارم که صدای زنگ قافله دو کوهه در دالان گوش‌های من گم شود. گفت: گم می‌شود دیر یا زود این جبر تاریخ است. گفتم :تاریخ مدیون دو کوهه است.من هنوز صدای نیایش‌ها را می‌شنوم من هنوز صدای زیارت عاشوراها را می‌شنوم. باور کن که دوکوهه زنده است. گفت:این انعکاس دور صدایی است که سال‌های سال مرده است.
گفتم : من جا مانده‌ام باید بروم.قافله دوکوهه دارد می‌رود. گفت: می‌رود نه بگو رفت. گفتم: هوای آن روز ها را کرده‌ام هوای دوکوهه را هوای بی‌رنگی را هوای یک رنگی هوای آن مردان بی‌ادعا گفت:اصحاب کهف شده‌ای سکه بی‌وقت می‌خواهی؟ گفتم:دلم برای آن روزها تنگ شده حسرت یک شبش را دارد من اینجا زنده نمی‌مانم من با دوکوهه زنده‌ام. گفت: چشمهایت را باز کن تقویم بالای سرت است . سال دو هزار را گذراندیم.دوره دل دادگی ها به خاطره ها پیوست.
از اینترنت حرف بزن. گفتم:دیسکت برای گنجاندن شبهای دوکوهه سرد است. من نمی توانم حاج همت را با آن همه عظمت را توی حقارت سی دی جا دهم. گفت: دیروز ها تمام شدند.دوکوهه ها و حاج همت ها رفتند.چشمهایت را باز کن دنیای خودت را ببین. گفتم:دنیای من دوکوهه ها و حاج همت ها و با کری هاست..خاطرات من تاریخ مصرف ندارند . آنها تمام نمی شوند. گفت : شعار نده به خیابانهای شهرت نگاه کن آیا خاطرات گذشته ات را می بینی؟ گفتم:نه هیچ کدامشان را ...اما گاهی ... گفت: گاهی چه؟ گفتم:گاهی سایه کسی را می بینم کسی مثل محمد زمانی , مجید پازوکی, آقاسی,ابو الفضل سپهر. گفت :اینها که گفتی امروز قاب عکس شده اند فردا همایش خواهند شد و فرداتر فراموش. گفتم:اما اینها با خونشان تاریخ را رنگ زده اند. رنگ تاریخ این سرزمین همیشه سرخ خواهد بود. گفت:باران گناه رنگ ها را با خودش می برد.
راه دوری نرو,توی همین صندلی نشین ها, آنها که دم از غم مردم می زنند,آیا کسی را شبیه به با کری می بینی؟ گفتم: نه انگار هیچ کس همرنگ او نیست. گفت:آیا رد حاج همت را می بینی؟ گفتم: نه گفت:جای پایش را توی این همه دود و غبار می توانی پیدا کنی؟ گفتم: نه انگار... گفت : انگار نه مطمئن باش که راه آنها گم شده است. گفتم:اما من هنوز می بینمشان حی و حاضر و زنده . گفت :چشمها را باید شست , جور دیگر باید دید.
گفتم: را که گم نمی شود .راه می ماند مقصد می ماند. آدمها گم می شوند . آنها که کورند آنها که کر شده اند و صدای قافله را نمی شوند. گفت: جنگ تمام شد دروازه های شهادت را بسته اند چفتش را هم انداخته اند. گفتم: شهادت را با زخم و تیر نمی دهند خیلی ها شهید شده اند قبل از آنکه بمیرند.
گفت:رفته ایم توی سال هشتادوپنج . سال خودت را باور کن شهادت غزل معاصر نیست. خاک و خاکریز رفته توی عکس ها . گفتم: توی خیابان هم می شود خاکریز زد.
دشمن لباس خاصی ندارد. خاکریزها هم تقویم ندارند. گفت: باور کن از دوکوهه تنها اسم وخاطره اش مانده بیا حرف روز بزنیم. گفتم: باور کن من هنوزهر صبح با صدای اذان دوکوهه از خواب بیدار می شوم . گفت:اینجا تهران است دوکوهه نیست.باید مراقب باشی که چه می گویی و چه می کنی.
گفتم: من همه جا را دو کوهه می بینم و چه حیف که تهران دو کوهه ی قشنگی نیست.


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در سه شنبه 86/4/26 و ساعت 6:3 عصر | نظرات دیگران()
از عدالت چه خبر

سولماز عبدی

شاعری داشت وطن
که همیشه می گفت
((اهل کاشانم من ...
پیشه ام نقاشی!
سر سوزن ذ وقی ...))
و همیشه پرسید:
(( خانه دوست کجاست!))
و همیشه ترسید:
((آب را گل نکنیم!))
در عوض من ا مروز
نه همینک امروز
همچنان باز هنوز
دایمأ می گویم :
اهل ایرانم من !
دایمأ می پرسم
از عدالت چه خبر؟
دایمأ می گویم :
آب را گل بکنیم
در فرو دست یکی هست که می دزدد آب !
اهل ایرانم من
وطنم معبر شط تاریخ
بعد مرگ پدرم من (( مسلمان)) ماندم
حالیا می گویم :
حکم من حکم نبی (ص)
سر تاریخی من مهر نبی (ص)
نام من زنده به اسماء علی (ع)
شغل من ، عشق ولی
من اگر نقاشم
نقش من نقش زنی یا مردیست
که درون رگ او خون عدالت جاریست
پس می پرسید، چرا می پرسم
از عدالت چه خبر
خانه اش را چه کسی می دا ند !
ره این خانه کجاست ؟
شرف و نام و بزرگی ز که دارد میراث
من شنیدم که کسی گفت :
« علی (ع)»
و شنیدم که خمینی فرمود :
(( عین ، در حرف عدالت همه جا « عین علی » است ))
اهل ایرانم من
راستش من گویم
بی عدالت نفسم میگیرد !
و مترسید اگر می گویم
آب را گل بکنیم
در فرو دست یکی هست که می دزدد آب
چینی نازک او قلابی است
یک تلنگر کافی است
آب را گل بکنیم
فصل پر بارانی است
می توان دریا شد
از علی تا به علی فاصله نیست.
 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در پنج شنبه 86/4/21 و ساعت 7:3 عصر | نظرات دیگران()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معرفی وبلاگ طلبه عصر انقلاب اسلامی
آماده شویم برای عَرِفتُ ...!؟
مادر مهربانی ....
محرم...
سلام بر محرم...
کجایید ای شهیدان خدایی-...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

**طراح قالب: بسیجی 57**

بالا