صفای حضرت هادی علیه السلام
رفته جان نفسم در ثناى حضرت هادى دُرّ سخن بفشانم به پاى حضرت هادى
نداشت طوطى جانم هنوز لانه به جسمم که بود مرغ دلم آشناى حضرت هادى
صفا و مروه کجا و حریم یوسف زهرا صفاست در حرم با صفاى حضرت هادى
مقربان الهى فرشتگان بهشتى کشند منت لطف و عطاى حضرت هادى
ز دست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم شود زیارت صحن و سراى حضرت هادى
درندگان زمین التجا برند به سویش پرندگان هوا در هواى حضرت هادى
اگر به سامرهام اوفتد گذر سر و جان را کنم نثار به گنبد نماى حضرت هادى
دلم که درد گناهش به احتضار پناه برده به دارالشفاى حضرت هادى
مرا چقدر که گردم گداى خاک نشینش که هست خازن جنت گداى حضرت هادى
دهد به روح لطیف ملک، صفا و طراوت ملاحت سخن دلرباى حضرت هادى
به خاک عطر بهشتى پراکند اگر آید نسیمى از طرف سامراى حضرت هادى
به عمر دهر مرا گر دهند عمر، نیارزد به لحظهاى که کنم جان فداى حضرت هادى
به تیرگى نبرى روى و راه خود نکنى گظ هدایت است به ظلّ لواى حضرت هادى
بخوان زیارت پر فیض جامعه که برى پى به ارزش سخن دلرباى حضرت هادى
مرا رضایت ابن الرضا خوش است که دانم بود رضاى خدا در رضایت حضرت هادى