سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امام صادق علیه السلام این دعا را به من داد : «سپاس خدایی را که صاحب حمد است و شایسته و نهایت [عبدالرحمان بن سیابه]
امروز: دوشنبه 103 آذر 5

در انتظار يار...

 

همه هست آرزويم كه بينم از تو رويي                            چه زيان تورا كه من هم برسم به آرزويي

 

سلام آقاي من ، سلامي به گرماي عشقي كه در دل محبان واقعي تو قرار دارد، سلامي به گرمي شوق ديدار تو! سلامي به گرمي عشق و شوري كه در دل مجاهدان في سبيل الله ! سلام بر تو اي پسر فاطمه (س)! اي كه گفتي الگوي زندگانيت فاطمه (س) فرزند محمد (ص) است! نمي دانم ، شايد ارث از مادرت بردي ، در اوج آشنايي ولي ، خيلي غريبي،! آخه اون زمان هم فاطمه (س) فرزند آخرين پيامبر خدا بود! همه مي شناختنش! همسر بهترين يار پيامبر ، شير مردان ، حضرت علي (ع) بود، ولي واي از زماني كه پيامبر (ص) معراج ابدي نمود! چگونه فاطمه(س) غريب شد ؛ هم غريب شد و هم آشنا ! ! ! غريب شد كه ديگه جز علي(ع) و فرزندانش و تعداد قليلي از صحابي پيامبر ، بين ديگران خيلي غريب بود!! ولي بگم از آشنايي ، بعد از پدر فاطمه (س) به خوردن سيلي در كوچه ، جلوي فرزند ، آشنا شد،، به درد پهلو آشنا شد،! با بي حرمتي اشنا شد! واي برما ! ! بيشتر نمي گم ، آقا جان ، نمي خواهم دلت را به درد بيارم، ولي انگار شما هم مثل مادرتان هستيد! مي بينم كه از اول شعبان ، همه ي خيابان ها را اماده ي ظهورت كردن! ديگه همه يه جورايي فكر مي كنن ، تا آخر اين هفته مي آيي! ولي واي از ما امت محمد (ص) ، كه واقعا نمي دانم، كه دليل نيامدنت چي هست! از دست ماست، يا دليل ديگري دارد! ما هنوز نتوانستيم منتظر واقعي بشيم ، يا شما صلاح را در غيبت مي دانيد ،! هر چند كه !::

هر گز نگويمت دلبرا ز رخ حجاب انداز                    عنايتي به من كن و از چشم من نقاب انداز

اي آقا جان ، تو خود مي داني كه سرتا پا ،منتظرت هستيم!!

ولي افسوس كه بعضي وقت ها اين بنده ي جاهل ، از روي جهل معصيت انجام مي دهد و دل شما را به در مي آورد ، ولي بدان كه آقا از روي جهل است نه از روي نا فرماني !

امشب شب تولدت هست ، اي منجي عالم آفرينش!

چه در عيدي مي تواند به كام اين بنده ي منتظر خوش بياييد! ! !

عنايتي به فرما و ما را جزء كربلايان قرار بده و عاشورايي ما را بميران!

كه به كرم و لطف و بخشايش تو اميدوارم!

امين يا رب العالمين!

6/6/86

14 شعبان 1428


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در سه شنبه 86/6/6 و ساعت 4:6 عصر | نظرات دیگران()

بیا که بى تو...

بیا که بى‏تو نه سحر را لطافتى است و نه صبح را صداقتى؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار مى‏شود و صبح به سلام تو از جا بر مى‏خیزد.

بیا که بى‏تو آینه‏ها، زنگار غربت گرفته‏اند و قطار آشنایى‏ها، فریاد غریبى مى‏کشد، هیچ کس حریم اطلسى‏ها را پاس نمى‏دارد و بر داغ لاله‏ها مرهم نمى‏گذارد. بیا که بى‏تو قنوت شاخه‏ها، اجابتى جز غروب تلخ خزان ندارد.

بیا که بى‏تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر مى‏گیرد؟ و کجاست آغوش مهربانى که دل‏هاى زخمى را به ضیافت ابریشمى بخواند.

بیا که بى‏تو آسمان دلم اسیر تیرگى هاست و هرگز ستاره امید در برج اقبال، رحل خوش بختى نمى‏افکند.

اى آبِ آب، رودخانه‏ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار به سوى دریاى ظهور تو شتابان‏اند.

قامتى به استوارى کوه، دلى به بى‏کرانگى دریا، طراوتى به لطافت سبزینه‏ها، سینه‏اى به فراخى آسمان‏ها و صمیمیتى به گرمى خورشید باید تا تو را خواند و کاروان دل‏ها را به منزلگاه امید کشاند. این همه را که اندکى بیش نیست، از دل شکسته‏ترین منتظران تاریخ دریغ مدار، که ظهور تو اجابت دعاى ماست


1. نرجس امامى پناه.


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در سه شنبه 86/6/6 و ساعت 2:22 عصر | نظرات دیگران()

به ما نگفتند...

گفتند تو که بیایى خون به پا مى‏کنى، جوى خون به راه مى‏اندازى و از کشته پشته مى‏سازى و ما را از ظهور تو ترساندند. همه، پیش از آن که نگاه‏مهرگستر و دست‏هاى عاطفه پرور تو را وصف کنند، شمشیر تو را نشانمان دادند.

آرى، براى این که گل‏ها و نهال‏ها رشد کنند باید علف‏هاى هرز را وجین‏کرد و این جز با داسى برنده و سهمگین ممکن نیست. آرى، براى این که مظلومان تاریخ، نفسى به راحتى بکشند. باید پشت و پوزه ظالمان و ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روى زمین برچید.

آرى، براى این که عدالت بر کرسى نشیند هرچه سریر ستم آلوده سلطنت را باید واژگون کرد و به دست نابودى سپرد. و اینها همه، همان معجزه‏اى است که تنها از دست تو بر مى‏آید و تنها با دست تو محقّق مى‏شود.

اما مگر نه این که اینها همه مقدّمه است براى رسیدن به بهشتى که تو بانى آنى. آن بهشت را کسى بر ما ترسیم نکرد. کسى به ما نگفت که وقتى تو بیایى، پرندگان در آشیانه‏هاى خود جشن مى‏گیرند و ماهیان دریاها شادمان مى‏شوند و چشمه‏ساران مى‏جوشند و زمین چندین برابر محصول خویش را عرضه مى‏کند.

به ما نگفتند که وقتى تو بیایى، دل‏هاى بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت مى‏کنى و عدالت بر همه جا دامن مى‏گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ریشه‏کن مى‏کند و خوى ستم گرى و درندگى را محو مى‏سازد و طوق ذلت بردگى را از گردن خلایق بر مى‏دارد.

به ما نگفتند که وقتى تو بیایى، ساکنان زمین و آسمان به تو عشق مى‏ورزند، آسمان بارانش را فرو مى‏فرستد، زمین، گیاهان خود را مى‏رویاند و زندگان آرزو مى‏کنند که کاش مردگانشان زنده بودند و عدل و آرامش حقیقى را مى‏دیدند که خداوند چگونه برکاتش را بر اهل زمین فرو مى‏فرستد. هیچ کس فقیر نمى‏ماند و مردم براى صدقه دادن به دنبال نیازمند مى‏گردند و پیدا نمى‏کنند. مال را به هر که عرضه مى‏کنند، مى‏گوید: بى‏نیازم.

و... ظهور تو بى‏تردید بزرگ‏ترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد.


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در سه شنبه 86/6/6 و ساعت 2:16 عصر | نظرات دیگران()

همه هست آرزویم...!

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى؟!
به کسى جمال خود را ننموده‏یى و بینم
همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى!
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى!
به ره تو بس که نالم، زغم تو بس که مویم
شده‏ام زناله، نالى، شده‏ام زمویه، مویى
همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگى
من از آن خوشم که چنگى بزنم به تار مویى!
چه شود که راه یابد سوى آب، تشنه کامى؟
چه شود که کام جوید زلب تو، کامجویى؟
شود این که از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!
من خشک لب هم آخر زتو تر کنم گلویى؟!
بشکست اگر دل من، به فداى چشم مستت!
سر خمّ مى سلامت، شکند اگر سبویى
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویى!
نه به باغ ره دهندم، که گلى به کام بویم
نه دماغ این که از گل شنوم به کام، بویى
زچه شیخ پاکدامن، سوى مسجدم بخواند؟!
رخ شیخ و سجده‏گاهى، سرما و خاک کویى
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمى
بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویى!
نظرى به سوىِ (رضوانىِ) دردمند مسکین
که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویى‏



1. فصیح الزمان شیرازى (رضوانى).


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در سه شنبه 86/6/6 و ساعت 2:11 عصر | نظرات دیگران()

شیعه یعنى شوق، یعنى انتظار

شیعه یعنى شوق، یعنى انتظار
صاحب آیینه تا صبح بهار
 
شیعه یعنى صاحب پا در رکاب
تا که خورشید افکند رخ از نقاب
 
فاش مى‏بینم ملائک صف به صف
این غزل خوانند با تنبور و دف
 
عشقبازان، شور و حال آمد پدید
میم و حاى و میم و دال آمد پدید
 
شب نشینان دیده را روشن کنید
آن مه فرخنده حال آمد پدید
 
آمد آن روزى که در نا باورى
سرزند از غرب مهر خاورى
 
راستین مردى رسید با تیغ کج
شیعیان الصبر مفتاح الفرج
 
چیست آن تیغ سفید آفتاب
بى‏گمان لاسیف إلّا ذوالفقار
 
حیدر از محراب بیرون مى‏زند
شب نشینان را شبیخون مى‏زند
 
آفتاب، اى آفتاب، اى آفتاب
از نگاه بندگانت رخ متاب
 
از فروغت دیده ادراک چاک
از فراغت، اشک مدفون زیر خاک
 
آفتاب شیعه از مغرب درآ
بار دیگر سرزن از غار حرا
 
بت پرستان ترکتازى مى‏کنند
با کلام الله بازى مى‏کنند
 
تیغ بر کش تا تماشایت کنند
تا که نتوانند حاشایت کنند
 
پاک کن از دامن دین ننگ را
این عروسک‏هاى رنگارنگ را
 
این سخن کوتاه کردم والسلام
شیعه، یعنى تیغ بیرون از نیام‏

 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در سه شنبه 86/6/6 و ساعت 2:6 عصر | نظرات دیگران()
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معرفی نشر سدرة
معرفی وبلاگ طلبه عصر انقلاب اسلامی
آماده شویم برای عَرِفتُ ...!؟
مادر مهربانی ....
محرم...
سلام بر محرم...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

**طراح قالب: بسیجی 57**

بالا