سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندکى که با آن بپایى به از بسیارى که از آن دلگیر آیى . [نهج البلاغه]
امروز: یکشنبه 103 آذر 4

بسمه تعالی


یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
هرچه بنویسم به بی‌اطلاعییم بیشتر پی خواهی برد پس جز یک ت آیه قرآن چیز بیشتری نمی‌خواهم بنویسم اخلاق ظاهری را باید خوب کرد و این کار هم هنر هر کسی نیست، انشاء الله باطن انسان هم به کمک خدا خوب شود هرچه کردی در ته دل، زیاد علاقه به چیزی یا کسی پیدا نکن که از آن چیز ضربه خواهی خورد. توسل به ائمه معصومین داشته باش و در حال توبه و انابه و تضرع باش
8/10/1365


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در دوشنبه 86/5/22 و ساعت 10:57 صبح | نظرات دیگران()

رزمنده ای که شفا گرفت

موضوع کرامت: شفای نابینا

قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود، شب جمعه برادران درخواست کردند که برای خواندن دعای پر فیض کمیل در مسجد پادگان جمع شویم. یکی از دوستان نابینا بود و جایی را نمی‌دید. قبل از اعزام هرچه تلاش کردند تا مانع از آمدنش به جبهه شوند موفق نشدند. می‌گفت:«می‌توانم لااقل آب برای رزمندگان بریزم».
آن شب در اواسط دعا بلند شد. مدام صدا می‌زد:«یابن‌الحسن (عج) مهدی جان کجا می‌روی؟ من نابینا هستم من نابینای چشم بسته را از این گرفتاری و فلاکت نجات بده».در حال گریه به راه افتاد و 20 متری جلو رفت و فریاد زد:«خدا را شکر خدا را شکر چشمانش باز شد، بچه‌ها دورش حلقه زدند و او را غرق بوسه کردند آن شب همگی خدا را شکر کردیم که امام زمان (عج) به مجلسمان عنایت نمودند.

راوی :جلال فلاح


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در دوشنبه 86/5/22 و ساعت 10:54 صبح | نظرات دیگران()

بازماندگان لشگر کوفه

ژنرال صباح الفخری در آغاز جنگ فرماندهی لشگر ده زرهی عراق را بر عهده داشت و پس از مدتی فرماندهی سپاه چهارم عراق شد او مدتی هم رئیس ستاد ارتش عراق بود. از میان 3 آجودان ویژه‌اش یکی از آنها سرهنگ عباس قیومه مسئول طراحی عیش و نوش او در بغداد بود. از معروفترین جنایتهای ژنرال ستم به اسیران ایرانی بود. اغلب اسیران ایرانی که در مقابل این گرگ پیر قرار می‌گرفتند شهید می‌شدند. یادم هست در عملیات فتح‌المبین، سوار بر هلی‌کوپتر از بالای سر اسرای ایرانی‌ها می‌گذشت و چون خیلی عصبانی بود و قصد داشت انتقام بگیرد دستور داد که همه‌ی آنها را تیرباران کنند، خلبان هم پذیرفت او حتی به سربازان عراقی هم رحم نمی‌کرد کسانیکه عقب‌نشینی می‌کردند یا نمی‌خواستند به این کشتار ادامه بدهند کشته می‌شدند. یکبار 400 سرباز عراقی و درجه‌دار را در مقابل چشمهای هزاران نفر از بینندگان بازی فوتبال اعدام انقلابی نمود. این جنازه‌ها بر روی زمین می‌غلتیدند و با خون خود زمین سبز را قرمز می‌کردند. پس از اعدام فرماندهان و اسیران ایرانی بسیاری از درجه‌داران عراقی که عقب‌نشینی کرده بودند در منطقه‌ی الدریهمیه، به دار آویخته شدند. صباح الفخری قسی القلب‌ترین فرمانده‌ی عراقی بود و هربار که مظلومی توسط او بر خاک می‌افتاد، ما به یاد صحنه‌ی کربلا و شمر بن ذی الجوشن می‌افتادیم هنوز بازماندگان لشگر کوفه در عراق زندگی می‌کنند.  


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در دوشنبه 86/5/22 و ساعت 10:49 صبح | نظرات دیگران()

وصیت عاشقان

این شماره آقای غلامرضا ملاحی

 

با درود و سلام به پیشگاه ولی عصر (عج) و نایب بر حقش رهبر کبیر انقلاب اسلامی و شهدای وا لا مقام و جانبازان گرانقدر که با ایثار گری های خود باعث عظمت اسلام و مسلمین شده و با گذراندن فراز و نشیب های جنگ به قیمت خون خویش تجربیات گرانبهایی را به دست آورده و به مستضعفین جهان که به انقلاب اسلامی چشم امید دوخته اند هدیه نمودند .نوشتن وصیت نامه افزون بر اینکه امری است عقلانی و شیوه ای است مرسوم بین خردمندان ،در اسلام نیز بدان سفارشهای موکدی شده است، تا جایی که پیامبر خدا کسی را که بدون وصیت از دنیا برود از مرده ی دوره جاهلیت معرفی می کند .
با سلام گرم به خانواده محترم ،مادر مهربان و همسرم .
اکنون که فرسنگ ها دور از شما هستم در سرزمینی غریب که گویی بوی وداع می دهد و پهن دشت خوزستان که تربت آن با خون عزیزان جان باخته رنگی به خود گرفته ،سلام گرم و بی پایان می فرستم .روز ها و ماهها بود در انتظار این روز ها و لیله القدر ها بودم که در مکانی از دار دنیا خدا حافظی کنم که حد اقل از زادگاهم دور باشم ،باور کنید که آرزوداشتم در خاک لبنان ،آنجائیکه ندای مظلومیتش به گوش همه مسلمانان رسیده است ،شهید بشوم .پس راهی را انتخاب نموده ام که آخرش ملکوت اعلا و معراج سعادت احسن ،تقویم و مرکب آن مرگ سرخ است . به هیچ عنوان بر من گریه نکنید و ناراحت نباشید اگر می خواهید روح من آزرده نباشد ،بر شهادت من سعادت بورزید که فرزندانتان در راه خدا به لقاالله پیوست .من از دنیای هیچ و پوچ نه تنها توشه ای از معنویات برای خود بر نداشتم که در پیش خدا و ائمه اطهار رو سفید شوم بلکه از نظر مادیات چیزی نداشته و مقدار پولی که آن هم خمسش را نداده ام که از آن وجه باقیمانده به اشخاص ذی صلاح بدهید تا برایم نماز و روزه بگیرند و توای مادر مهربانم ،از صمیم قلب تو را دوست دارم ،ای کاش می دانستی چه شور و شوقی دارم ،به هر حال از خداوند تبارک و تعالی توفیق سلامتی و صبر و برد باری برای شما خواهانم .اما همسر گرامی ام ،می دانم برای این راهی که من انتخاب کرده ام و این لباسی که من بر تن کرده ام کاملا واقف هستی و خود شما از پیروان حضرت زینب هستید می دانستم همسری انتخاب کرده ام که از نعمت های خدادادی است و در برابر تکلیف الهی سر تسلیم فرود می آورد و با رفتن این حقیر به جبهه های جنگ دعای خیرت بدرقه راهم می باشد .درود خدا بر تو باد که به پیام امام لبیک گفتی و دوشا دوش زینبیان زمان ،حاملانی از آل بتول هستید .اینک که سر آغاز زندگی نوین برایمان بود ،جنگ را به زندگی شیرین ترجیح دادیم .برای همیشه تو را می ستایم و از خداوند تبارک و تعالی توفیق ،سلامتی و سعادت برایت خواهانم .
و ای برادران و دوستان گرامی :
دست از حمایت امام و ولایت فقیه بر ندارید که در این زمان مرهون و بقاءعمر جمهوری اسلامی می باشند . اگر لحظه ای غفلت کنید دشمنان انقلاب اسلامی جان تازه ای می گیرند و خون شهدای عزیز را پایمال می کنند و اسلام و مسلمین برای همیشه از روی زمین محو می شوند .عمرتان را در راه تحصیل کمالات سپری کنید و لحظه های زندگی را در گرد آوری فضیلتهای علمی و عروج از پستی و نقصان به قله کمال و از فرودگاه جهل به اوج عرفان به کار گیرید .نیکی ها را گسترش دهید و برادرانتان را در رسیدن به کمالات و معنویات الهی یاری کنید ،امید وارم همه شما برادران و دوستان مرا ببخشید و طلب بخشش از خداوند کریم و شما دوستان عزیز دارم .خدا حافظ به امید دیدار در یوم الحساب .
امام حسین (ع) فرمودند :
اگر دین محمد (ص)جز با کشتن من پا بر جا نمی ماند پس ای شمشیرهاپیکرم را قطعه قطعه کنید .
پس اگر جمهوری اسلامی با خون ما حیات می گیرد ای مسلسل ها پیکرم را در بر بگیرید .  خرمشهر – 20/ 11/ 1364غلامرضا ملاحی


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در جمعه 86/5/12 و ساعت 6:1 عصر | نظرات دیگران()

روزی جنگی بود ...

15ردیف سیم خاردار

بچه‌های خط‌شکن درست در مقابل پانزده ردیف حلقه سیم خاردار قرار داشتند. محسن اولین نفری بود که از میدان مین گذشت و شروع کرد به بریدن سیمهای خاردار 12 ردیف آن را پاره کرد ناگهان چند منور تمام محوطه را روشن کردند نور منورها محسن را دردید دشمن قرار داد اما او بی‌محابا در حال پاره‌کردن سیمهای خاردار بود.یکباره گلوله‌ای داغ بر جانش نشست و او با پیکری خون‌آلود بر آخرین ردیف سیمهای خاردار افتاد .راه باز بود بچه‌ها گریان از کنار پیکر خونین محسن گذشتند.   

منبع: کتاب شبهای قدر کربلای 5  

 


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در دوشنبه 86/5/1 و ساعت 10:45 صبح | نظرات دیگران()
<      1   2   3      >
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معرفی نشر سدرة
معرفی وبلاگ طلبه عصر انقلاب اسلامی
آماده شویم برای عَرِفتُ ...!؟
مادر مهربانی ....
محرم...
سلام بر محرم...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

**طراح قالب: بسیجی 57**

بالا