سیدی در خواب
3 ماه در جبهه بود که شبی خواب دیدم سیدی آمد داخل سنگر و صدا زد : آقایان بیایید اینجا، حتی بعضی از افراد را به اسم صدا زد. ما رفتیم جلو دستش را بلند کرد و روی سر بعضی از بچهها کشید و سر آنها جدا شد.
من چون شنیده بودم هرکس این خواب را ببینید شهید میشود. از خواب که بیدار شدم با کسی حرف نزنم بعد از دو روز همان بچههایی که در خواب با هم بودیم رفتیم به زاغه مهمات با گلوله توپ بعثیها آنجا را زدند.
آن روز یک نفر شهید شد و سه نفر مجروح. من هم دستم را از دست دادم.
نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در پنج شنبه 86/5/25 و ساعت 3:12 عصر | نظرات دیگران()