مسئله حل است !
قرار بود عملیاتی در نزدیکی شهر مهاباد انجام شود، بدین منظور، جلسهای با شرکت تعدادی از فرماندهان منطقه برگزار شد. هر یک از آنها، در مورد انتخاب محور عملیاتی، نظر میدادند. وقتی نتیجهای گرفته نشد، شهید بروجردی رو به قبله کرد و با حالت عرفانی گفت: «خدایا خودت فرجی حاصل کن.»
بچهها نقشه را جمع کردند. نزدیکیهای صبح با صوت قرآن «محمد»، از خواب بیدار شدم. او از من نقشه خواست، سپس به من گفت: «با دقت در نقشه نگاه کن تا روستای "قرهداغ" را پیدا کنی.» هرچه گشتیم، پیدا نکردیم. بالاخره با تلاش بسیار، توانستیم در نقشهی دیگری آن را پیدا کنیم و او بسیار خوشحال شد و گفت که دیگر مسئله حل است.
بعد توضیح داد که: «وقتی همه خوابیدیم، بعد از یک ساعت من بیدار شدم، توسلی کردم و دو رکعت نماز خواندم و از خدا طلب یاری نمودم. مجدداً که خوابیدم، افسری به خوابم آمد و گفت: «فلانی، چرا اینقدر معطل میکنید؟ بروید و "قرهداغ" را بگیرید. در آنجا مسئله حل است.»
منبع :کتاب برگ هایی ازبهشت - صفحه: 43
راوی : همرزم شهید (محمد بروجردی)