سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران خورشید
میخواهم از جور زمانه بگویم ، میخواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را
چون پردهای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس
ذرهای از درد دلم را به زبان می آورم تا بدانی چقدر دلگیر و خستهام.
آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان:
مولای من میدانی چند سال است انتظار میکشم. از وقتی سخن گفتهام و معنای
سخن خود را فهمیدهام انتظارت را میکشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده.
خستهام از دست زمانه ، چقدر جور زمانه را تحمل کنم. چقدر ناله مظلومانه کودکان و
معصومانی را که زیر ستم اند بشنوم و سکوت کنم. خودت بیا و این جهان سیاه را
پایان بده. بیا و جهان را آباد کن. بیا و از آمدنت جهان را شاد کن. میدانی چند نوجوان
هم سن و سال من آوارهاند؟ چندین هزار کودک بی پناهند، خودت بیا و پناه بی
پناهان باش.
چند پیش بود که خوابت را دیدیم گفته بودی میآیی و به اندازه تمام سال های نبوده
ات با من حرف می زنی و به درد دل من گوش میدهی اما تا خواستی بگوئی کی و
کجا؟، از خواب پریدم و از آن شب به بعد دیگر نمی خوابم. راستش میترسم.
میترسم بیائی و من خواب باشم. میترسم بیائی، همه تو را ببینند و تنها من از
دیدنت محروم بمانم. هنوز هم می ترسم...
حس میکنم با این که شبهاست خواب به چشم ندارم اما در خواب غفلتم. بیا و
بیدارم کن. بیا و هشیارم کن. بیا و همه جهانیان را از خواب غفلت بیدار کن. همه به
خواب سنگین جهل فرورفته اند و صدای مظلومان و دل شکستگان را نمیشنوند.
خودت بیا و همه ما را از این کابوس جهانی نجات بده.
ای منجی عالمیان ، جهان در انتظار توست مسافر من! نیستی تا ببینی مردم روز
میلادت یعنی رمز عشق پاک چه میکنند! چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه
داشته اند و انتظار می کشند. منتظرند تا کی بیاید و جهان را از عدل پرکند. کسی
بیاید و به این جهان بی اساس پایان دهد بیا تا بعد از این در کوچه های غریب شهر
روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم و خیابانهای تاریک و ظلمات را با نور بودنت
چراغانی کنیم. بیا و ببین مردم روز آمدنت چه میکنند؟
روز جمعه، روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلِ شکسته و
سینهی زخمیام را مرهمی باشم. میدانی چه آمد؟
پوستر امام زمان علیه السلام
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور....
نه؛ غم میخورم؛ غم میخورم بخاطر روزهایی که نبودهای تا لحظات تلخ غم را کنارم
باشی. غم میخورم به خاطر روزهایی که به یادت نبودهام و با گناه شب شدهاند.
همان روزهایی که در تقویم خاطرهها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت
کردهام.
بهترین روز تنها روز ظهور توست. کی میآید؟ کی میشود که با قلم عقل و راستی
بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.«بهترین
روز ، روز ظهور مولاست»
با تمام جهل و مستی تصمیم گرفتهام دفترچه رزوگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک
کنم و از اول با نام تو روزگار را آغاز کنم. هنوز در نخستین صفحات آن ماندهام و
مطلبی برای نوشتن ندارم. تا پایان نوشتن انتظارت را میکشم.
دیوانه مسلمانی که در روزهای انتظار هزار بار به دیوانگیاش ایمان میآورد....
منبع: وبلاگ هیئت جوانان منتظران خورشید
چشمهایت فرات دلتنگی
اشکهایت تلاطم غمهاست
حال و روز دل شکستهی تو
از نگاه غریب تو پیداست
ای غریب مدینهی دوم
مرد خلوت نشین سامرّا
التماس همیشهی باران
حضرت عشق التماس دعا
کوچهی خاکی محلهی غم
در غرور از حضور سادهی توست
ولی افسوس شرمگین تو و
پای پر پینه و پیادهی توست
آه آقا تو خوب می دانی
که دل بیقرار یعنی چه
پشت دروازه های شهر ستم
آن همه انتظار یعنی چه
چه به روز دل تو آوردند
رمق ناله در صدایت نیست
بگو ای نسل کوثر و زمزم
بزم شوم شراب جایت نیست
بی گمان بین آن همه غربت
دل تنگ تو نینوائی شد
روضه های کبود طشت طلا
در نگاه ترت تداعی شد
آری آن لحظه ماتم قلبت
بی کسی های عمه زینب بود
قاتلت زهر کینه ها ، نه نه !
روضهی خیزرانی لب بود
در عزای تو حضرت باران
که گریبان آسمان چاک است
نه فقط چشم های ابری ما
روضه خوانت تمام افلاک است
**طراح قالب: بسیجی 57** |