سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از نافرمانى خدا در نهانها بپرهیزید چه آن که بیننده است هم او داورى کننده است . [نهج البلاغه]
امروز: پنج شنبه 103 فروردین 9

محراب خون

من نمی خواهم نمی خواهم که در بستر بمیرم
یاریم کن ای خدا تا در دل سنگر بمیرم
دوست دارم نام رهبر را به خون خود نویسم
دیده ام باشد با نام نامی رهبر بمیرم
خط من خط حسین، رهبرم باشد خمینی
کاش می شد عاقبت در بارش خنجر بمیرم
دوست دارم تشنه لب باشم به هنگام شهادت
جرعه ای نوشم ز دست ساقی کوثر بمیرم
دوست دارم از گل رخسار مهدی گل بچینم
با شبم بر رخ آن آخرین اختر بمیرم
دوست دارم که در میدان نماز آخرینم
خوانده در محراب خون با دیدگان تر بمیرم


شاعر : شهید محمود فرهادی


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در پنج شنبه 86/12/23 و ساعت 9:43 عصر | نظرات دیگران()

هفتاد و دو عاشق خدایی( اینم برای b72 قدیمی مون - یکی از دوستانم هست)

 

تاریخ دوباره کرد تکرار
هنگامه کربلای دیگر
هفتاد و دو عاشق خدایی
شد کشته به نینوای دیگر
در سوک حسینیان عاشق
گل خیمه به وادی عدم زد
بر طارم بیکران هستی
منظومه ما درفش غم زد
بر بام بلند روشنایی
خورشید برهنه سر برآمد
بر لشکریان شب خروشید
خون از نفس سحر برآمد
در دوزخ ننگ بار نیرنگ
سوزان همه ملحدان بدکار
رفتند بهشتیان مظلوم
با شوق و شعف به دیدن یار
رفتند و به دشت تیره شب
تخم گل آفتاب کشتند
معنای چگونه زیستن را
با جوهر خون خود نوشتند


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در دوشنبه 86/12/20 و ساعت 10:24 عصر | نظرات دیگران()
صبح بعد از رفتن شوهرش گفت:« بچه‌ها امروز محمود یه جور دیگه خداحافظی کرد». گفتم:« بد به دلت راه نده انشاالله شب صحیح و سالم برمی‌گردد». با تردید گفت:« خدا کنه » بهش گفتم :« راستی اگر بفهمی شوهرت شهید شده، چکار می‌کنی؟»
گفت:« دو رکعت نماز می‌خوانم» گفتم:«پس بلند شو این کار را بکن» ساکت بود، همین‌طور نگاهم می‌کرد بعد بلند شد اما نتوانست سرپا بایستد نشست. خودش را تا آشپزخانه کشید که وضو بگیرد. من هم در دلم خدا را شکر کردم که شرایطی فراهم کرد تا خبر شهادت شوهرش را به او بدهم.

 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در دوشنبه 86/12/20 و ساعت 10:20 عصر | نظرات دیگران()

باز هم در دل جنون آغاز شد
زخم میدانهای مین ابراز شد
باز هم مجنون لیلایی شدیم
بعد عمری باز شیدایی شدیم
یاد گلها یاد شبنم ها بخیر
یاد بوذر یاد میثم‌ها بخیر
یاد آن دریادلان ناشکیب
کوی سبقت می‌ربودند از رقیب
آن زمان‌ها عشق میدان دار بود
عشق در دلهایمان سردار بود
رنگ خون، بالاترین رنگ بود
عشق آنجا ناخدای جنگ بود
آی دریا، بوی طوفان می‌دهی
بوی عاشورا و قرآن می‌دهی
باز امشب، دست‌هامان پرنیاز
عشق در سجاده‌هاتان گرم راز
هشت سالی، خون تیمم کرده‌ایم
روی آتش، ما تبسم کرده‌ایم
هشت سالی بود که بوی ترکش داشتیم
معبری مین، بین دلها داشتیم
زخم میدان‌های مین یادش بخیر
کوچ عشاق از زمین یادش بخیر.


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در دوشنبه 86/12/20 و ساعت 10:16 عصر | نظرات دیگران()

جگر شیر نداری ، سفر عشق مرو

 

پرچم ، پیشانی بند ، انگشتر ، چفیه ، بی سیم روی کولش ، خیلی با نمک شده بود . گفتم : « چیه خودتو مثل علم درست کردی ؟ » . می‌دادی پشت لباست را هم بنویسند . ناگهان پشت به من کرد و پشت لباسش را نشان داد . عبارت جالبی نوشته شده بود ؛ گفتم به هر حال اصرار بی خود نکن بی سیم چی لازم است ولی تو را نمی‌برم . هم سنت کمه هم برادرت شهید شده . از من حساب می‌برد و کمی هم می‌ترسید ، دستش را گذاشت روی کاپوت ماشین و گفت : « باشه نمی‌آم ولی فردای قیامت شکایتت را به فاطمه زهرا می‌کنم . می‌تونی جواب بدی ؟ » . گفتم : « برو سوار ، سفارش کردم که بچه است نکند گم شود » . بعد از عملیات داشتیم شهدا را جمع می‌کردیم . بعضی ها فقط یک گلوله و یا ترکش ریز خورده بودند . یکی را هم که ترکش سرش را بریده بود برگرداندم . پشت لباسش را دیدم همان رزمنده کم سن و سال بود : « جگر شیر نداری ، سفر عشق مرو » .    

منبع: سالنامه یادیاران  


 نوشته شده توسط محمد امیر حمیدی فر در دوشنبه 86/12/20 و ساعت 10:11 عصر | نظرات دیگران()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
معرفی وبلاگ طلبه عصر انقلاب اسلامی
آماده شویم برای عَرِفتُ ...!؟
مادر مهربانی ....
محرم...
سلام بر محرم...
کجایید ای شهیدان خدایی-...
[عناوین آرشیوشده]

بالا

**طراح قالب: بسیجی 57**

بالا